❣️نساجی و لیگ برتر: سهمی برای کارگران نساجی
ورزشگاه شهیدوطنی. سکوی تازهساخته شده. دستنوشتهای از یک کارگر در بالاترین نقطه سکو به چشم میخورد؛ روزهایی که تلاش برای تکمیل بازسازی وطنی به اوج رسیده بود:
«8 مرداد؛ هوا، خیلی گرم. دلم هوس آب خنک کرده. افسوس»
چقدر این جمله به زندگی همه ما نزدیک است. جملهای به درازای تاریخ نساجی و کارخانههای ورشکستهاش. تاریخ این شهر کارگری. قائمشهرِ خسته. شهر کارگرانی که همه عمر را با صورتِ سرخ شده از سیلی گذراندند. کارگرانِ بیدلخوشی. دلخوش به نساجی و وطنی و سکوهایش. سکوهایی که با دستانمان ساختیم. دستان کارگرانمان. کارگرانی که در ماههای اخیر هم بیجیره و مواجب برای بازسازی ورزشگاه وطنی شبانهروز تلاش کردند. کارگرانی که سالها، مرداد داغ و بهمن سرد را عرق ریختند تا پله پله شهر و نساجی را بسازند و سکو بشوند برای ما. برای فرزندانی که امروز روی سکوها برقصند.
صعود تاریخی نساجی به لیگ برتر و کسب اولین برد در آن، پیش و بیش از همه متعلق به کارگرانیاست که تمام عمر را تلاش کردند این شهر زنده بماند. همه عمر صبر کردند و سختیهای بیکار و بیپناه شدن را به جان خریدند و نجیبانه با نداریها ساختند تا شهر خسته، امیدوار بماند. تا سیاهی و ناامیدی، سایهاش روی آسمان شهر نیفتد و از پا نیندازدمان. که نساجی بماند. شرم بر تاریخ اگر فراموش کند. تاریخی که به حق شرمنده شماست.
و نساجی ماند. ماند تا فرزندان کارگراناش امروز، روی سکوهای وطنی خوش برقصند و شاد باشند و انتقام همه سالهای غم و اندوه و خوشرقصیهای روزگار نحس را از زمین و زمان بگیرند.
آری. ما قائمشهریها روزگار غریبی را گذراندهایم. ما که سالها هیچ نداشتهایم، حالا صاحب همهچیزیم. نساجی برای ما همهچیز است. ما که هنوز سختیها دست از سرمان برنداشته و روی خوش روزگار را ندیدهایم، در کنار نساجی روزها و هفتههای خوشی را میگذرانیم. آری. به گوشه گوشه ایران برسانید که حال همه ما در این گوشه جهان خوب است. مغروریم از این شادی و دلخوشیم به نساجی و رنگ سرخ پیراهنمان. از این حقی که گرفتیم. دنیا به ما بدهکار بود. پس گرفتیم، طلب همه عمرمان را.
آری. ما بیاندازه و بیحد و حصر شادیم. اما کسی خارج از این شهر چه میداند در ورزشگاه وطنی چه خبر است؟ کسی چه میداند در دل کوچهپس کوچهها، زیر پوست این شهر لعنتی چه میگذرد؟ اما ما که میدانیم. ما که میدانیم سرخوشی این هفتههای سکوهای وطنی بغض چند ده سالهایاست که گلوی ما را، گلوی کارگران ما را، سخت فشرده بود و سختتر میفشارد.
سالها و سالها و سالها خوندلها خورده و خونها داده شده، دستها و پاها و تاولها داده شده، تا نساجی بماند. تا شهر خسته و بیرمق، نفس بکشد. تا قائمشهر، نفسی تازه کند. حالا این شادی، حق ماست. سهم کوچکمان است، از این دنیای بزرگ. اگرچه هنوز سخت روزگار میگذرانیم. اگرچه کارگرانمان بیپناهتر از قبل شدهاند و هنوز برای گذراندن زندگی جان به لبشان میآید تا ماه به سر بیاید. نساجی اما بهانهای شده برای خالی شدن بغضهامان. برای به در کردن خستگیهای لعنتی تمام نشدنی.
آری. ما شادیم. کسی اما چه میداند؛ اشکهای شوق بعد از لیگ برتری شدن و بعد از اولین برد لیگ برتری، همان اشکهاییاست که از غمی پنهان، از عمق جانمان میآید؟ ما که جانمان درآمده تا شهر کارگریمان را زنده نگه داریم. ما که جانمان را دادهایم تا نساجی بماند. ما که امید و صبر و وفاداری و عشق را معنایی تازه بخشیدیم. ما قائمشهریها. ما کارگران بیجیره و مواجب نساجی.
❤️ ۱۱ اردیبهشت روز کارگر مبارک
رضا صابری
تبریکا؛ پایگاه خبری تحلیلی فوتبال مازندران