به بهانه بازگشت یحیی گلمحمدی به وطنی/ شبی که اسطوره زنگ زد...
تبریکا - فرداى روز باخت ، روزى بود كه آقا يحيى خود واقعيشو نشون ميداد. بازيكنا يكى يكى ميرسيدن ، ولى اون نيم ساعتى ميشد كه رو نيمكت ساروكلا نشسته بود . بهش نرسيده بوديم كه با يه لبخند سلام ميكرد. زمين كوچيك درست ميكرد براى تنيس فوتبال ؛ سَرِ "كيت كَت"! حالا بماند كه از اون موقع چند تا كيت كت بهم بدهكاره! يه وقتايى فراموشمون ميشد اين همون آدميه كه تو جام جهانى گل زده و بازوبند تيم ملى رو بسته.
تلفن خونه ساعت ١٢ شب زنگ ميخورد؛
ميگفتيم:"شما؟"
ميگفت:"گل محمديم"
گوشى رو ميگرفتم و ده دقيقه باهم صحبت ميكرديم. شايد ميخواست مچمونو بگيره ببينه شبا چيكاره ايم ، اما صحبت كه تموم ميشد از ذوق اينكه قبل خواب يحيى گل محمدى بهم زنگ زده و حالمو پرسيده قند تو دلم آب ميشد و بعدش با خيال راحت ميخوابيدم ، اون خودش بود. نه بپا ميذاشت برامون نه نياز بود كسى بهش برسونه. آقا يحيى كاراشو خودش انجام ميداد؛ يكى بود مثل من ، مثل همه ، مثل خودش!
سخته تو قائمشهر ، به عنوان مربى همه ازت راضى باشن، چه از خودت چه از تيمت، از بازيكن بگير تا تماشاگر. ولى اون همه رو راضى نگه داشت .
اما مثل دوران فوتبال بازى كردنش كه دقايق آخر انگار هميشه خسته بود ، تيم اون سالش تو آخراى ليگ تلو تلو خورد و چند نفس واسه ليگ برترى شدن كم آورد.
كاش اون تيم صعود ميكرد.
❤️چون به هيچكى به جز "آقا يحيى" اسطوره شدن نميومد.
✏️ رضوان گران